سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستی ات را اگر جایگاهی [برایش] نیافتی، نثار مکن. [امام علی علیه السلام]
 
شنبه 87 فروردین 24 , ساعت 1:17 عصر

من نه شاعرم و نه مثل دیگران اهل شعر خواندن. اما اون روز تازه از پاسگاه زید رد شده بودیم و داشتیم می رفتیم طلائیه که از سر بیکاری شروع کردم کلماتی را کنار هم گذاشتن که ثمرش مطالبی شد که در زیر آمده :

کبوتر با کبوتر باز با باز

شهیدان می­کنند تا عرش پرواز

سبو بشکسته و پیمانه­ای ریخت

سر خم را بریدند اشک­ها ریخت

زمین در کربلا از خون وضو ساخت

ز فکه خاک غربت بر هوا خاست

دو رکعت عشق را بی­سر ادا کرد

جماعت تا شلمچه صف به پا کرد

سر سجده نبودند در بیابان

به نی باقی است اروند نالان

ز بی­آبی، عطش در خیمه­ها سوخت

نگاهش بر طلاییه، تا ابد دوخت

نماز قرب را خواندند در این دشت

اگر بودند قبول دیده دلدار می­گشت

ولی بودند ازیاران آخر

که با یک یا حسین رفتند بی سر

زتربت هاشان برو خادم مدد جو

ز کوی پرکشان، دمِ بی ادعا جو

 

روزی به تیغ نظر می­کِشی مرا

آخر به نای نفس می­کُشی مرا

ای کاش سر رسد، روز نگاهت

تا داغ رفتن به راهت نماند مرا

(تا جان به جوانی شود در رهت فدا)

 

بیابان در بیابان خاک در خاک

هم آغوش هم­اند این خاک و افلاک

چرا خیره نشستی اندرین خاک

قدمگاه عزیز و مسلخ یار است این خاک

سید محمدجواد حسینی(خادم)

 در راه یادمان طلائیه - ساعت 10:30 صبح 25/12/86



لیست کل یادداشت های این وبلاگ